حضرت علی(ع) مظهر اتحاد مسلمین!
حضرت علی (علیه السلام) بزرگترین معلم وحدت
علی (علیه السلام) بزرگترین معلم وحدت است. چون در حالی که خار در چشم و استخوان در گلویش بود، باز هم به خاطر مصلحت و وحدت اسلام سکوت کرد. سیاست امیرالمومنین (علیه السلام) دفاع از مسلمین در برابر دشمنان اسلام و وحدت اسلامی و گفتگوی انتقادی غیردشمنانه در درون جهان اسلام بوده است. ما هم باید همان کاری که امیرالمومنین (علیه السلام) انجام داد، انجام دهیم.
از نظر ما صاحب حق و اولین معترض علی (علیه السلام) است. اما خود ایشان در نامه 62 نهج البلاغه میفرماید: وقتی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند بین مسلمانان بر سر حکومت پس از ایشان اختلاف افتاد. من ابتدا باور نمیکردم که در این زمینه اختلافی پیش آید ولی این کار انجام شد. من اعتراض کردم. اول بیعت نکردم. چیزهایی را به یادشان آوردم که خود تایید کردند. اما بعد دیدم که جریان تضعیف اصل اسلام و قرآن در حال تقویت است. خیلی از تازه مسلمانها به ارتداد افتادند. ترسیدم که موج ارتداد تقویت شود و اصل دین خدا به خطر بیفتد. ترسیدم از اینکه اگر در این لحظه به خاطر اسلام فداکاری نکنم و اجازه بدهم بین مسلمین جنگ داخلی رخ بدهد، اصل اسلام در خطر میافتد. من باید انتخاب میکردم بین خلافت و بقای اصل اسلام. اگر در این شرایط بر حق خود پافشاری کنم، اسلام در خطر میافتد. اگر حکومت به دست من بیفتد بعد از چندسال تمام میشود اما اگر اسلام ضربه بخورد دیگر قابل برگشت نیست. من در آن زمان به تکلیف خود عمل کردم و بیعت کردم و اجازه ندادم که باطل پیشروی کند و حق زائل گردد. (نقل به مضمون)
اسلام با کمترین غفلت تباه میشد
ابن ابی الحدید نقل میکند که در جنگ جمل، حضرت امیر (علیه السلام) از کوفه به سمت بصره میآمد و فرمود: من به خلفا انتقاد داشتم اما دیدم تحمل آن وضعیت در عین سختی، حتما بسیار مهمتر است از اینکه من با آنان درگیر شوم و بین مسلمین درگیری داخلی بوجود بیاید و سبب خونریزی میان آنان شود. دیدم مردم تازه مسلمان شدهاند و اگر من بر سر حکومت - که حق ما است - درگیر شوم، تازه مسلمانان اینگونه برداشت میکنند که اصحاب پیامبر بعد از وی برای قدرت به جان هم افتادهاند. دین مانند مشک پر از شیری است که بسیار آسیب پذیر است و با کمترین غفلت تمام آن تباه و فاسد خواهد شد.
در «المناقب» آمده که ابوالطفیل عامر بن وائله نقل میکند که در روز سقیفه علی با آن اتفاقات مخالف بود. اما وقتی با ابوبکر بیعت شد، از علی شنیدم که گفت به خدا سوگند من از او شایستهتر به حکومت بودم اما شنیدم مردم با ابوبکر بیعت کردند و تبعیت کردم. چون ترسیدم که اگر بر سر حکومت درگیر شوم، مردم دوباره کافر شوند و مسلمانان علیه هم شمشیر بکشند.
سکوت برای بقای اسم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
ابن ابی الحدید نقل میکند که وقتی فاطمه زهرا سلام الله علیها به امیرالمومنین (علیه السلام) گفتند که باید اعتراض را گسترش دهیم، همزمان صدای اذان میآمد که میگفت اشهد ان محمد رسول الله. حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: اگر میخواهی که اسم رسول خدا و این اذان بماند باید تحمل و سکوت کنیم.
حضرت امیر (علیه السلام) در نامه 58 نهج البلاغه میفرماید: من منتقد این وضعیت هستم. اما هیچ کس حریصتر از من برای وحدت و الفت امت اسلام نیست. خداوند با جریانات بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ما را امتحان کرد و من با اعمال خود هدفی جز رضایت و پاداش خداوند نداشتم.
در حکمت 22 نهج البلاغه نیز میفرماید: ما حقی داشتیم و آن را گفتیم. اگر این حق داده شود به وظیفهام عمل میکنم وگرنه پشت شتر مینشینم و به کار خود مشغول میشوم. در انصاب الاشراف از حضرت امیر (علیه السلام) نقل میکند: من میتوانستم درگیر شوم اما چنین نکردم. چون ترسیدم که عصر جاهلیت دوباره برگردد. در تعبیر دیگر میفرماید: به خدا سوگند اگر نبود ترس به جان هم افتادن مسلمانان و بازگشت کفر و نابودی دین، سکوت نمیکردم و به شیوه دیگری عمل میکردم.
حضرت امیر (علیه السلام) سکوت کردند چون بعد از فوت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم موج وسیع ارتداد در میان مسلمانان راه افتاد. در سیره ابن هشام از جناب عایشه نقل میکند: بعد از رحلت پیامبر خدا، عرب به ارتداد گرائید و نفاق آشکار شد. مسعودی در مروج الذهب میگوید: موج ارتداد عرب ده روز بعد از رحلت پیامبر شروع شد و به جز مردم مکه و مدینه و اقلیتی از دیگر قبائل، تقریبا همگان از اسلام برگشتند.
ابن اثیر و طبرانی هم میگویند که بعد از پیامبر به جز قریش و ثقیف، بیشتر اعراب به درجات مختلف مرتد شدند. مثلا بعضی در این حد از اسلام برگشتند که گفتند به حکومت اسلامیزکات نمیدهیم یا اینکه گفتند خلیفه را قبول نداریم و...
تو از کِی دلسوز اسلام شدی؟!
زبیر بن بکّار از محمد بن اسحاق نقل میکند که بعد از جریان سقیفه، یکی از فرزندان ابولهب خدمت علی (علیه السلام) آمد و شروع کرد در ستایش علی (علیه السلام) و نفی جناب ابوبکر و جناب عمر حرف زدن. در حالی که پیش از این دشمن علی (علیه السلام) بود! گفت که حکومت حق علی است. حضرت را به قیام علیه خلیفه اول تحریک کرد و گفت که ما در کنار تو ایستادهایم. حضرت لحظاتی به او نگاه کردند و فرمودند: «سلامة دینه احبّ الینا من غیره». سالم ماندن اصل اسلام در نظر من مهمتر از حکومت است. شما از کِی طرفدار من شدید؟! شما که تا دیروز در جبهه مخالف اسلام بودید!
همچنین بعد از سقیفه ابوسفیان پدر معاویه از کنار خانه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گذشت و گفت: ای خاندان هاشم،ای فرزندان عبدمناف، آیا راضی شدید که این فرومایه فرزند فرومایه حاکم شما شود؟ آمد پیش امیرالمومنین (علیه السلام) و گفت: علیه ابوبکر قیام کن و من با تو هستم. استدلال او این بود که قبیله ابوبکر از قبایل دسته دوم است و خلافت باید در قبیله مهمی مثل قبیله ما باشد! حضرت امیر (علیه السلام) به او فرمود: تو که رهبر کفر بودی و بعد از فتح مکه از روی ترس مسلمان شدی، از کِی دلسوزتر از ما نسبت به اسلام شدهای؟!
ابوسفیان بعد از اینکه از حضرت امیر (علیه السلام) ناامید میشود، سراغ عباس عموی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میآید. میگوید: تو به میراث محمد شایستهتر از دیگران هستی. دستت را جلو بیاور تا همین الان با تو بیعت کنم. عباس خندید و گفت: «ای ابوسفیان چیزی را که علی نمیپذیرد، عباس نخواهد پذیرفت.» یعنی من زرنگتر از تو هستم. رفتی پیش علی تا فتنه راه بیندازی وقتی نتوانستی سراغ من آمدهای.
ما از علی، علیتر نیستیم!
ما که از علی، علیتر نیستیم! خود صاحب حق میگوید برای وحدت مسلمین سکوت میکنم. البته انتقادش را انجام میدهد ولی اجازه نمیدهد که بین مسلمین دعوا راه بیفتد. بیش از 35 روایت از حضرت امیر (علیه السلام) وجود دارد با این مضمون که من سکوت کردم برای اینکه میان امت اسلام اختلاف و شکاف نیفتد.
حضرت امیر (علیه السلام) حکومت را هم برای اسلام میخواست. حکومت وسیله است و اسلام هدف. میفرمود اگر بخواهم وسیله را به دست آورم، اصل هدف از بین میرود. برای علی (علیه السلام) اسلام مهمتر از حکومت علی بود. الان هم استدلال ما همین است که هدف اصلی که اسلام است، با درگیری مذهبی از بین میرود.
تشیع مساوی است با ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام). ولی ولایت حضرت علی (علیه السلام) هم وسیلهای است برای هدفی بالاتر که اصل اسلام است. نمیشود به اسم حبّ علی (علیه السلام) کاری کرد که اصل اسلام که علی (علیه السلام) خودش را فدای آن کرد، به خطر بیفتد. اصلا علی (علیه السلام) برای رفع اختلاف آمد. علی (علیه السلام) منشا اختلاف نیست. ما نباید امیرالمومنین (علیه السلام) را به عنوان منشا اختلاف مسلمین معرفی کنیم. علی (علیه السلام) مظهر اتحاد است نه مبدا اختلاف.
اجتماع امت از خلافت من مهمتر است
عدهای از اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با ابوبکر بیعت نکردند. بُریده یکی از آنان بود. حضرت امیر صل الله علیه و آله و سلم به او فرمود: ای بریده هرکاری که اکثر مردم انجام دادند، شما هم انجام دهید. امروز اجتماع امت مهمتر از خلافت من است.
موسی بن عبدالله بن حسن میگوید بعضی اصحاب با جناب ابوبکر بیعت نکردند و به حضرت علی (علیه السلام) میگفتند تا شما بیعت نکنید، ما هم بیعت نمیکنیم. حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: من حرف خودم را زدم. من بیعت میکنم و شما هم بیعت کنید. من سر یک دو راهی هستم که یا باید از خلافت بگذرم یا باید بین مسلمین جنگ راه بیفتد. من اجازه نمیدهم به خاطر خلافت من بین مسلمانان جنگ راه بیفتد.
جناب زبیر به نشانه اعتراض به ماجرای سقیفه با عدهای دیگر از اصحاب در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها تحصن کرده بودند. خود حضرت امیر (علیه السلام) آمدند و آنان را راضی به بیعت کردن با جناب ابوبکر کردند.
ما بیعت کردیم، شما هم بیعت کنید
ابن اثیر درباره ابان بن سعید و عدهای دیگر از اصحاب نقل میکند که اینها افرادی بودند که با جناب ابوبکر بیعت نکردند و میگفتند که هرکاری که بنی هاشم بکند ما هم همان کار را انجام میدهیم. حضرت امیر (علیه السلام) فرمود ما بیعت کردیم، شما هم بیعت کنید.
در زمان خلفا به اصحابی مانند سلمان و ابوذر و... پیشنهاد پستهای حکومتی میشد. این افراد خدمت حضرت امیر (علیه السلام) میرسیدند و برای قبول این پیشنهادات مشورت میکردند که حضرت امیر به آنان میفرمود با حکومت همکاری کنید. امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) در سپاه خلفا برای جهاد شرکت میکردند. این بزرگواران هم در فتوحات ایران و هم در فتوحات شمال آفریقا در سپاه خلیفه دوم حضور داشتند.
همکاری انتقادی حضرت امیر (علیه السلام) با خلفا
حضرت امیر (علیه السلام) با خلفا همکاری انتقادی داشته است. ایشان به خلفا مشورت میداده و آنان را کمک میکرده است. در جنگ خلیفه دوم با ساسانیان، خلیفه دوم به حضرت امیر (علیه السلام) پیشنهاد میدهد که فرماندهی سپاه را بپذیرند که ایشان قبول نمیکنند. خود خلیفه دوم تصمیم گرفت که فرمانده سپاه شود. حضرت امیر (علیه السلام) جلوگیری کرد و گفت شما خلیفه مسلمین هستی و نباید در جلوی جبهه بایستی. اگر شما کشته بشوی، کل سپاه اسلام از هم میپاشد.
یعنی حضرت امیر (علیه السلام) حتی برای خلفا دلسوزی میکرده است. ایشان منتقد بوده است ولی برای دلسوزی اسلام و مسلمین به خلفا کمک میکرده است. در قضاوتها خلفا به حضرت امیر (علیه السلام) رجوع میدادند و ایشان هم قهر نکرد و کمک میکردند.
خلفا هم با علی (علیه السلام) مشورت میکردند. در معضلات فقهی و حقوقی، در امور دیوانی و اقتصادی و اجتماعی، در مساله جنگ و صلح و سیاست خارجی، در مسایل معرفتی، در تفسیر و قرائت قرآن و... با حضرت امیر مشورت میشد و مکرر نقل شده که خلفا نظر علی (علیه السلام) را بر سایر اصحاب مقدم میداشتند.. مثلا مبدا قرار گرفتن تاریخ هجری در زمان خلیفه دوم و با نظر حضرت امیر (علیه السلام) انجام گرفت. در زمان خلیفه اول هم برای رویارویی با روم، جناب ابوبکر نظر علی (علیه السلام) را در مورد زمان و چگونگی مواجهه با روم پذیرفت.
جناب عمر میگوید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به ما میگفت که هروقت اختلافی بین شما پیش آمد به علی مراجعه کنید. این روایت در سی منبع از منابع اهل سنت از خلیفه دوم نقل شده که اگر علی نبود، عمر هلاک میشد.
بحث ما بر سر حکومت نیست
بعد از قتل خلیفه سوم که نزد حضرت امیر (علیه السلام) آمدند تا ایشان خلافت را قبول کند. فرمود دست از سر من بردارید. من هم یکی از شما. هرکه را انتخاب کنید من از همه مطیعتر خواهم بود. من کمک باشم بهتر از اینکه حاکم باشم. معنی این جملات این است که بحث ما بر سر حکومت نیست.